چتو

چتو

چتو اینکارو درست انجام بدم
چتو

چتو

چتو اینکارو درست انجام بدم

مقدمه ی کتاب پدر پولدار پدر بی پول نوشته رابرت کیوساکی

کتاب "پدر پولدار ، پدر بی پول " که به مدت سه سال پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز و وال استریت ژورنال بود، به بررسی زندگی دو پدر می پردازد که یکی پولدار و دیگری بی پول است. اولی بسیار باهوش ، تحصیل کرده و دارای مدرک دکترا از دانشگاه استنفورد و دیگری فقط تا هشت کلاس سواد دارد. هر دوی آنها در حرفه هایشان موفق بوده و تمام عمرشان را به سختی کار کرده اند اما یکی وقتی میمیرد ، ده ها میلیون دلار برای خانواده و سازمان های خیریه به جا می گذارد ، حال آنکه دیگری پس از مرگش مقروض است.

 رابرت کیوساکی نویسنده این کتاب پر فروش می گوید: علت عمده ای که باعث می شود اغلب مردم در تنگناهای مالی به سر ببرند این است که آنها سالهای زیادی از عمر خود را در مدارس می گذرانند اما در خصوص پول ، چیز زیادی یاد نمی گیرند. نتیجه این است که مردم فقط یاد می گیرند برای پول کار کنند ، اما هیچ گاه یاد نمی گیرند چه کنند تا پول برایشان کار کند!

  

 « مردم کم در آمد و اقشار میانی ، برای پول کار می کنند اما برای پولدارها ، این پول است که برای آنها کار می کند.

 « اکثر مردم به دلیل ترس و حرص در چرخه زندگی گرفتار می شوند. چرخه ای که شامل بیدار شدن ، سر کار رفتن ، بیدار شدن ، سر کار رفتن ، پرداخت مخارج و... است.

 « علت اصلی فقر و نابسامانی مالی ، ترس و جهل است نه اقتصاد یا دولت و یا ثروتمندان.

 « اکثر مردم، تمام عمرشان را به دلیل احساس ترس به دنبال شغل ثابت، کسب حقوق، افزایش درآمد و امنیت کار می گردند.

 « پولدارها دارایی می اندوزند، حال آنکه بی پول ها و اقشار متوسط، بدهی می اندوزند و به اشتباه تصور می کنند که دارایی است.

 « شانس به ذهن خلاق روی می آورد.

 « مشکل اصلی ترس نیست، بلکه چگونگی مقابله با ترس است، مخصوصا ترس از دست دادن پول.

 « بازنده ها از شکست نا امید می شوند و برنده ها الهام می گیرند.

 رابرت کیوساکی در کتاب خود طرز تفکر "پدر پولدار" و "پدر بی پول" را اینگونه مقایسه می کند؛

 

پدر بی پول

پدر پولدار

من برای پول کار می کنم.

پول برای من کار می کند.

عشق به پول، ریشه همه شرارت ها است.

فقدان پول، ریشه همه شرارت ها است.

نمی توانم از عهده مخارج برایم.

چگونه می توانم از عهده مخارج برایم؟

من علاقه ای به پول ندارم و هرگز ثروتمند نخواهم شد.

پول قدرت است و من مرد ثروتمندی هستم.

در مورد مسائل مالی با احتیاط رفتار کن و از ریسک کردن پرهیز کن.

یاد بگیر که چگونه با پول ریسک کنی.

به خاطر"داشتن فرزند"، نمی توانم پولدار شوم.

به خاطر فرزندانم باید پولدار شوم.

 

تنها تحصیلات عالیه دانشگاهی لازم است.

برخورداری از دانش مالی به اندازه تحصیلات دانشگاهی اهمیت دارد.

 

خوب درس بخوان تا یک شرکت خوب برای کار کردن پیدا کنی.

خوب درس بخوان تا بتوانی یک شرکت خوب درست کنی.

 

رابرت در هاوایی بدنیا آمد و در همان جا بزرگ شد. او چهارمین نسل یک خانواده دورگه ژاپنی آمریکایی بود. خانواده اش ترکیبی از مدرسان ممتاز و برجسته مملکت بود. پدرش رییس آموزش و پرورش ایالت هاوایی بود. او پس از اتمام دوره دبیرستان در نیویورک به ادامه تحصیل پرداخت و پس از به پایان رساندن دانشگاه . به نیروی تفنگداران دریایی آمریکا پیوست و به عنوان افسر و خلبان هلیکوپترهای سنگین و مسلح نظامی به ویتنام بازگشت. در بازگشت از ویتنام . زندگی مالی و تجاری رابرت آغاز شد. در سال 1977 او شرکتی را بنیان نهاد که نخستین کیف های پول مردانه ای که مخلوطی از نایلون و ولکرو بود . به بازار عرضه کرد. که این محصول بعدها به یک فرآورده مولتی میلیون دلاری تبدیل شد. او و محصولاتش در مجلات معتبر جهانی حضور داشته و دارند.
پس از دست کشیدن از کار تجارت . موسسه بین المللی آموزش با گروهی از همکاران خود تاسیس کرد که به آموزش تجارت و سرمایه گذاری در هفت کشور جهان مشغول است و دهها هزار نفر دانشجو دارد.
با بازنشسته شدن در سن 47 سالگی . رابرت به آنچه بیش از همه مورد علاقه اش بود . روی آورد... سرمایه گذاری. به دلیل نگرانی فراوانی که از خلا در حال رشد میان داراها و ندارها داشت . به خلق بازی (پول در گردش) - در ایران به نام روپولی مشهور است- پرداخت که به آموزش پول اختصاص داشت. آموزش شناخت پول و کار با آن . پیش از اینکه تنها توسط قشر پولدار جامعه فهمیده و مورد بهره برداری قرار گیرد.
گو اینکه حرفه رابرت . بر مستغلات و رشد دادن شرکت های کم سرمایه استوار بود , اما در موسسه آموزشی او , مهم ترین چیزی که تعلیم داده می شود , عشق و استقامت واقعی اش است. او این آموزش را با کمک گرفتن از مردان بزرگی چون اگ مندینو , زیگ زیگلار و آنتونی رابینز انجام می دهد. پیام رابرت کیوساکی آشکار است (مسئولیت امور مالی ات را خود بر عهده گیر , یا تا آخر عمر پذیرای دستور العمل ها و فرمایشات دیگران باش. به دست خودت است که ارباب پول باشی یا برده اش شوی ) رابرت , کلاس هایی دارد که از یک ساعت تا سه روز طول می کشد و به مردم درباره رموز ثروتمند شدن آموزش می دهد. گر چه سوژه های کلاس او شامل (سرمایه گذاری با بالاترین بهره و کمترین ریسک) و (چگونه به فرزندانمان آموزش دهیم پولدار شوند) و (تاسیس شرکتها و واگذاری آنها) می باشد ولی پیام تکان دهنده و استوارش , چیز دیگری است. آن پیام چنین است :(نبوغ مالی را که در وجودتان خوابیده است , بیدار کنید. این نبوغ و استعداد , آماده سربرآوردن است. )
                                                                ***-***

آیا مدارس , بچه ها را برای ورود به دنیای واقعی آماده می کنند ؟ پدر و مادر من عادت داشتند این جملات را تکرار کنند : (سخت درس بخوان و نمرات خوب بگیر تا شغل خوبی با درآمد بالا نصیبت شود.) هدف آنها در زندگی , فراهم آوردن امکانات تحصیل دانشگاهی برای من و خواهر بزرگترم بود. از دید آنان , با این امکان , ما می توانستیم بزرگترین شانس موفقیت را در زندگی مان داشته باشیم.هنگامی که من . سرانجام در سال 1976 با غرور و تقریبا با بالاترین نمرات کلاسی از دانشگاه ایالتی فلوریدا فارغ التحصیل شدم , والدینم به اهداف خود رسیدند. این موفقیت تاج افتخاری در زندگی مشترکشان بود. برای رسیدن به (نقشه بزرگ نهایی) , من به استخدام یک شرکت حسابداری مطرح و معتبر در آمدم و به سوی داشتن یک شغل دایمی و بازنشستگی خوبش که در سنین نسبتا پایین نصیبم می شد , گام بر داشتم.
شوهرم مایک , نیز مسیر مشابهی را پیمود. ما هردو از خانواده های سخت کوش و متوسط اجتماع , اما با وجدان های بالا بودیم. مایکل هم با سرافرازی درسش را به پایان رسانده بود. او دوبار به دانشگاه رفته بود : بار اول , مدرک مهندسی و بار دوم از دانشگاه حقوق مدرک گرفته بود. وی بلافاصله در یک شرکت حقوقی معتبر و با نفوذ در واشنگتن دی. سی. کاری می یابد که کارش به ثبت رساندن و دفاع از حقوق انحصاری اختراعات بود , استخدام می شود و آینده اش روشن به نظر می رسید. مسیر کاری اش کاملا مشخص و بازنشستگی آن در سنین پایین , کاملا تضمین شده بود.
گرچه ما در مشاغلمان موفق بودیم ولی هیچکدام کارهایمان را آن طور که انتظار داشتیم , سریع بدست نیاورده بودیم. هر دوی ما بارها حرفه هایمان را عوض کرده بودیم-به دلایل قابل قبول بسیاری- اما هیچ قانونی وجود نداشت که برای این زمانهای از دست رفته حقوق بازنشستگی تعیین کند. وجوه بازنشستگی ما فقط از طریق حق بیمه شخصی که هر ماه به تامین اجتماعی می پرداختیم , تامین می شد.
من و مایک زندگی فوق العاده ای داشتیم که نتیجه اش سه فرزند بود. الان که دارم اینها را می نویسم , دو تن از آنها در کالج درس می خوانند و سومی به تازگی وارد دبیرستان شده است. ما برای اطمینان از اینکه فرزندانمان از بهترین امکانات تحصیلی برخوردار خواهند بود , هزینه زیادی صرف کردیم.
در سال 1996 یکروز , پسرم با سرماخوردگی و یاس از مدرسه به خانه آمد. او از درس خواندن , خسته و دل زده شده بود. با اعتراض پرسید :(چرا باید این همه از وقتم را برای خواندن دروسی تلف کنم که یک ذره هم در زندگی واقعی به دردم نخواهد خورد؟ )
من بدون کوچکترین تفکری بلافاصله پاسخ دادم :(چون اگر نمرات خوبی نگیری نمی توانی وارد دانشگاه شوی.)
او پاسخ داد : (من چه به دانشگاه بروم و چه نروم به هر صورت تصمیم دارم پولدار شوم)
من با صدایی آمیخته به اضطراب و نگرانی های مادرانه جواب دادم :
(اگر نتوانی مدرک دانشگاهی ات را بگیری , بی تردید شغل مناسبی هم بدست نخواهی آورد و اگر شغل مناسبی تداشته باشی چگونه می توانی پولدار شوی ؟)
پسرم خنده زورکی کرده از روی خستگی و ملامت به آهستگی سرش را تکان داد. او گفت :
(مادر , حالا نوبت من است که سخنرانی کنم. با زمان جلو برو ! به دور و برت نگاه کن. پولدارها که به خاطر تحصیل پولدار نشده اند. مایکل جردن و مدونا را ببین. حتی بیل گیتس هم از هاروارد اخراج شد ولی توانست مایکروسافت را تاسیس کند. و حالا ثروتمندترین مرد جهان است. در حالی که هنوز حتی چهل سال هم ندارد.
سکوتی طولانی میان ما حاکم شد. از قرار معلوم , من هم همان نصایح پدر و مادرم را برای پسرم تکرار می کردم. دنیای اطراف ما تغییر کرده , ولی نصیحت و توصیه ها عوض نشده است.
دیگر تحصیلات عالی و گرفتن بهترین نمره ها ملاکی برای موفقیت نیست ! و انگار کسی , بجز بچه های من متوجه این واقعیت نشده بود.
او ادامه داد: (مادر, من نمی خوام مثل شما و پدرم مدام کار کنم. شما خیلی پول بدست می آورید و ما در خانه بسیار بزرگی با تجهیزات و مبلمان عالی و انواع وسایل سرگرمی و اسباب بازی زندگی می کنیم. اگر به توصیه های شما گوش کنم عاقبت من هم زندگی مشابهی خواهم داشت... کار کار و باز هم کار برای پرداخت انواع بدهی ها و مالیات های سنگین. من در مورد ورشکستگی همه چیز رو می دونم در ضمن , فارغ التحصیل های امروزی ,کمتر از زمانی که شما فارغ التحصیل شده اید حقوق می گیرند. به دکترها نگاه کنید. آنها متناسب با شایستگی و تحصیلاتی که دارند , نمی توانند ثروتمند شوند. من مطمئن هستم که نمی توانم به تضمین اجتماعی یا به حقوق بازنشستگی شرکت ها در دوره بازنشستگی متکی باشم. من به جوابها و راه حل های تازه و نو نیاز دارم.
او حق داشت. او به پاسخ های تازه ای احتیاج داشت. من هم همین طور. شاید نصیحت های والدینم به درد آدم هایی می خورد که در سالهای 1945 بدنیا آمده بودند. ولی برای آن عده از ما که در دنیای متحولی , تولد یافته بودیم ,حرف چرندی بود.
در مقام مادر و حسابدار که حرفه ام است, نگران عدم آموزش امور مالی بچه ها در مدرسه بوده ام. بیشتر جوانان ما , پیش از اتمام مدرسه و دانشگاه حتی پیش از آنکه تجربه ای در مورد پول در آوردن و پس انداز کردن داشته باشند , کارت اعتباری دارند. آنان فقط خرج کردن بوسیله آن را بلدند ولی بدون آگاهی از اعتبار پول و یا اشتن معلومات امور مالی , نمی توانند برای برخورد با جهانی که در انتظار آنان است , آمادگی داشته باشند. دنیایی که در آن بر خرج کردن و هزینه تاکید بیشتری شده است است تا پس انداز کردن !
زمانی که بزرگترین پسرم در سالهای اول کالج بخاطر استفاده غیر متعارف از کارت اعتباریش نومیدانه بدهی بالا آورد , نه تنها کمکش کردم که کارت اعتباری خود را لغو کند , بلکه به دنبال برنامه ای رفتم که بتوانم از آن طریق , آموزش های اقتصادی و مالی به فرزندانم بدهم.
سال گذشته روزی شوهرم از دفترش به من تلفن کرد و گفت: (کسی را سراغ دارم که بایستی ملاقاتش کنی ! اسمش رابرت کیوساکی است. او تاجر و سرمایه گذار معروفی است و برای درخواست ثبت انحصاری ابداع محصولی آموزشی به دفترم آمده است. به نظرم این همان چیزی است که دنبالش بودی !).
رابرت کیوساکی به مردم یاد می دهد که چگونه میلیونر شوند بدین سبب است که او را معلم مدرسه میلیونرها می نامند .


شوهرم مایک خیلی تحت تاثیر سرمایه در گردش قرار گرفته بود , محصول آموزشی جدیدی که رابرت کیوساکی آنرا ابداع و توسعه داده بود. کیوساکی ترتیبی داد تا هر دوی ما در آزمونی از الگوی نخستین کار او شرکت کنیم. چون این نوعی سرگرمی آموزشی بود من از دختر نوزده ساله ام نیز که دانشجوی سال اول دانشکده بود , خواستم , اگر دلش می خواهد , او هم در این سرگرمی شرکت کند و او نیز با ما آمد.
پانزده نفر شرکت کننده در آزمون آن روز را به سه گروه تقسیم کردند. مایک حق داشت.این همان بازی ثمره آموزشی بود که من در جست و جویش بودم. این بازی شامل یک صفحه مونوپولی رنگی بود با یک موش صحرایی غول آسا در مسط صفحه! لیکن ,بر خلاف مونوپولی, دو تا مسیر هم در این صفحه در نظر گرفته شده بود. یکی در داخل صفحه و یکی خارج از صفحه مونوپولی. هدف از بازی, خروج از راه داخلی بود-چیزی که رابرت (تلاش موش)می نامید. ورود به مسیر خروجی و یا (مسیر فوری). منظور رابرت این بود که (مسیر فوری) نشان می دهد کخ ثروتمندان چگونه در زندگی واقعی نقش بازی می کنند. رابرت سپس (تلاش موش) را برای ما توضیح داد.
(اگر به طرز زندگی طبقه ای که تحصیلات متوسطی دارند و با جدیت کار می کنند ,نگاهی بیندازید, متوجه می شوید که مسیری مشابه را می پیمایند: کودک بدنیا می آید ,مدرسه می رود و پدر و مادر بخاطر سرآمد بودن بچه در گرفتن نمرات عالی و رفتن به مدرسه عالی ,با هیجان تمام, احساس غرور می کنند. امکان دارد که او متعاقبا وارد دانشگاه شود و با مطالعه این که صاحب شغل آتیه و آبرومندی شود , حرفه پزشکی و یا وکالت را بر می گزیند و سپس در مقام پزشک یا وکیل شروع به کار می کند. گاهی هم وارد ارتش می شود و به کارهای دولتی می پردازد. معمولا زمانی که شروع به پول درآوردن می کند, کارت اعتباری هم از راه می رسد و خریدها شروع می شود-البته اگر قبلا کارت اعتباری نداشته باشد.
با اشتیاق به داشتن پول , به مکان هایی سرک می کشد که جوانان معمولا دوست دارند در آنجاها کار کنند. با مردم سروکار پیدا می کند, قرار و مدار می گذارد و گاهی هم این قرار و مدارها به ازدواج می انجامد. حالا زندگی جالب شده است, چرا که زن و شوهر هر دو کار می کنند و درآمد دو نفره لذت دارد ! آنان احساس موفقیت می کنند , آینده شان روشن است و تصمیم می گیرند که خانه , خودرو و تلویزیون بخرند ,به تعطیلات بروند و سرانجام نیز تصمیم می گیرند بچه دار شوند , توده خوشبختی از راه می رسد. نیاز به پول هنگفتی است ! و جفت خوشبخت تصمیم می گیرند کارشان را جدی بگیرند و بر سعی خود برای درآمد بیشتر و گرفتن ترفیع و ارتقای شغل بیفزایند. و با بدنیا آمدن فرزند دومی , احساس می کنند که به خانه بزرگتری نیاز است چون به سختی و جدیت کار می کنند و تعهد و تلاش خود را برای شرکت به حداکثر می رسانند.
دوباره به دانشگاه می روند تا مدرک تخصصی بگیرند و بتوانند پولدار شوند ! شاید هم کار دومی می گیرند. درآمدشان بیشتر می شود و در کنار آن میزان مالیات پرداختی آنها نیز بالا می رود. مالیات خانه بزرگی که خریده اند , تامین اجتماعی و دیگر مالیاتها... مبلغ چک حقوقتان قابل توجه است ولی تعجب می کنند که این همه پول چطور شد ؟ آنان با کارت اعتباری خود شرکت سرمایه گذاری کوچکی و یا سوپر مارکتی را می خرند. حالا بچه ها پنج و شش ساله شده اند وهمان گونه که باید به فکر تحصیل بچه ها بود و برای دانشگاهشان پس انداز کرد , باید فکر دوران بازنشستگی نیز بود ! و پس انداز داشت.
این زوج خوشبخت که 35 سال پیش بدنیا آمده اند , حالا در دام (رقابت بیرحمانه) برای ادامه زندگی شان افتاده اند. آنان برای کارفرمای شرکتی که در آن کار می کنند , پرداخت مالیاتهای دولتی , پرداخت وام های بانکی و دیگر هزینه های کارت اعتباری خود , به شدت تلاش می کنند.
سپس به کودکان خود توصیه می کنند که درسهایشان را خوب بخوانند و نمره های بالا بگیرند تا در آینده دارای شغلی خوب و ضمانت بانکی مناسب بدست آورند! آنان اطلاعاتی در مورد پول ندارند و هیچ چیزی در مورد مسایل مالی نمی دانند. جز اینکه به سختی کار کنند و دیگران از ساده لوحی شان سود می برند. این فرآیند مرتبا از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد و این (رقابت بی رحمانه) است !
تنها راه گریز از این رقابت بیرحمانه , اثبات مهارت و کار آزمودگی خودتان در حسابداری مالی و سرمایه گذاری است که به احتمال قوی دو مساله بسیار اساسی و مشکل جهت تسلط در کارهاست. در مقام فردی مجرب که یکبار در شرکتی معظم کار کرده است , تعجب کردم که رابرت آموزش این مساله را توام با شوخی و هیجان مطرح ساخته است. فرآیند بخوبی تغییر شکل می داد و زمانی که با سخت کوشی تمام تلاش می کردیم که از این تله بیرون بیاییم , فورا یادمان می رفت که در حال آموزش امری مهم هستیم.
این آزمون خیلی زود به بعدازظهری تفریحی برای من و دخترم بدل شد و ما شروع به بحث و گفتگو در مورد حرف هایی شدیم که تا بحال نکرده بودیم. در مقام حسابدار , این بازی که نیاز به یک (صورتحسابی از درآمد) و (تراز نامه) داشت , برایم بازی آسانی بود. پس من فرصت آنرا داشتم که با آگاهی از مفاهیم کلی که دیگران نمی دانستند به دخترم و آنانی که در گروه من بودند , کمک کنم. من نفر اول شدم و توانستم از این مسابقه بیرون آیم. من در عرض پنجاه دقیقه , توانستم مسابقه را ببرم در حالیکه مدت مسابقه سه ساعت بود !
در گروهی که من بودم , یک بانکدار , یک مالک دفتر تجارتی و یک برنامه نویس رایانه بود. چیزی که مرا به شدت مضطرب و نگران کرد این بود که اینها چه اطلاعات اندکی از حسابداری و سرمایه گذاری داشتند. مسایلی که در زندگی آنان اهمیت والایی داشت و تعجب می کردم که چگونه اقتصاد زندگی شان در دنیای واقعی امروزه می چرخانند. حالا می توانستم درک کنم که چرا دختر 19 ساله ام نیز چیزی در مورد امور مالی نمی داند , لیکن اینها آدم های بزرگی بودند که دو برابر او سن داشتند.
پس از آن که از مسابقه ابداعی کیوساکی موفق بیرون آمدم , به تماشای دخترم و این گروه تحصیل کرده پرداختم. بزرگسالان ثروتمند و مرفهی که تاس بازی را می چرخاندند و قلم های خود را حرکت می دادند. اگرچه خوشحال بودم که همه آنان در حال آموزش اند ,نگران بودم که چگونه این بزرگسالان اصول ساده حسابداری و سرمایه گذاری را بلد نبودند. آنان برای درک ارتباط میان صورتحساب درآمد و ترازنامه دخل و خرجشان مشکل داشتند. همان گونه که دارایی های خود را خرید و فروش (معامله) می کردند , از بخاطر آوردن هر معامله ای که می توانست روی سرمایه در گردش آنان تاثیر گذار باشد , نگرانی داشتند. فکر می کردم که چند میلیون انسان به دور از تلاش های مالی در دنیای واقعی وجود دارند ؟ آیا تنها به این علت که هرگز چنین آموزش هایی را در دوره تحصیلی خود ندیده اند ؟
پس از آنکه رابرت به رقابت خاتمه داد , پانزده دقیقه وقت در اختیارمان قرار داد تا در مورد (سرمایه در گردش) با یکدیگر بحث و انتقاد داشته باشیم.
تاجر که در سر میز بود , خوشحال به نظر نمی رسید. او که از بازی خوشش نیامده بود با صدایی بلند گفت :
(نیازی ندارم این بازی را یاد بگیرم. من حسابدارها , کارمندان بانک و وکلا را به استخدام خودم در می آورم تا این مطلب را به من توضیح بدهند.)
رابرت در پاسخ او گفت :
(آیا تاکنون توجه کرده ای که اکثر حسابدارها آدم های ثروتمندی نیستند؟ و همین طور هم کارمندان بانک , وکلا , دلال های سهام یا دلال مستغلات و املاک ؟ اطلاعات آنها زیاد است و بیشترشان نیز افراد باهوشی هستند ولی اکثر آنان اشخاص ثروتمند نیستند.زیرا در مدارس به ما یاد نمی دهند که آدم ثروتمند چه می داند و چگونه ثروتمند می شود و چرا باید به توصیه هایشان گوش کنیم. ولی روزی که در حال رانندگی در بزرگراه , در راهبندان گیر می کنید و همه تلاشتان آن است که از آن جان سالم به در ببرید , سمت راست خودرو خودتان , حسابدار خود را می بینید که او نیز در راهبندان گیر کرده است ! به سمت چپ خود نگاه می کنید , کارمند بانک خود را می بینید. این مساله واقعیتی را به شما می گوید !)
برنامه نویس رایانه هم که تحت تاثیر این بازی قرار نگرفته بود, گفت :
(من می توانم نرم افزاری تهیه کنم تا این را به من بیاموزد!)
اما کارمند بانک که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود ,گفت :
(من این درس را در مدرسه آموختم - در بخش حسابداری - ولی هرگز نمی دانستم که در زندگی واقعی آن را چگونه بکار گیرم. حالا یاد گرفتم و باید خود را از این تله (تلاش موش) بیرون بکشم.)
ولی اظهار نظر دخترم , بیشترین تاثیر را بر من داشت. او گفت :
(آموزش سرگرم کننده ای داشتم و یاد گرفتم که چطور پول به معنای واقعی بدست می آید و به درد می خورد و اینکه چگونه باید سرمایه گذاری کرد. حالا می دانم که خودم حرفه ای را که دوست می دارم انتخاب کنم. نه شغلی که برایم امنیت اجتماعی و سودی در بر داشته باشد یا هدفم این باشد که چه حقوقی به من پرداخت خواهد شد. اگر یاد بگیرم که این بازی چه چیزی را به ما می آموزد, آزادم هر چه را که دوست دارم یاد بگیرم و انجام دهم...بجای آنکه در رشته ای تحصیل کنم به این دلیل که بازار کار به فلان مهارت نیاز دارد. اگر من این را بیاموزم , دیگر مثل بقیه همکلاسیهایم , نگران امنیت شغلی و امنیت اجتماعی خودم نخواهم بود.)
پس از اینکه بازی را تمام کردیم , نتوانستم انجا بمانم و با رابرت صحبت کنم , ولی قرار شد که بعدها در مورد این طرح بحثی با هم بکنیم. می دانستم که هدف او از این بازی کمک به مردم بود تا آگاهی بیشتری در مورد امور مالی داشته باشند و من مشتاق بودم که از نقشه های او آگاه شوم.
با او قرار شامی برای هفته آینده گذاشتیم و من و شوهرم از رابرت و همسرش دعوت کردیم. اگرچه این اولین نشست ما بود , احساس کردیم انگار سالهاست هم را می شناسیم.
ما متوجه شدیم که وجوه مشترک فراوانی با یکدیگر داریم. دامنه صحبت ما از ورزش و بازی و رستوران تا مطالب اجتماعی - اقتصادی ادامه پیدا کرد و ما در مورد تغییر اوضاع جهان صحبت کردیم. ما راجع به اکثر آمریکایی هایی که اصلا پس اندازی نداشتند و یا پس انداز کمی , آن هم برای روزهای بازنشستگی خود می کردند , همین طور هم درباره تباه شدن تقریبی امنیت اجتماعی و بیمه درمانی صحبت کردیم. آیا امکان داشت بچه هایم مکلف باشند تاوان بازنشستگی 75 میلیون بچه (دوران پرزایی - یعنی دوران افزایش زاد و ولد در آمریکا بویژه در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم) را بپردازند ؟ از خود می پرسیدیم چقدر خوب است مردم تشخیص بدهند که به حقوق بازنشستگی امید بستن چکار خطرناکی است !
نگرانی اصلی رابرت , شکاف روز افزون میان داراها و ندارها در آمریکا و سراسر دنیا بود. بازرگانی خودآموخته و انسانی خودساخته که به سراسر دنیا سفر و سرمایه گذاری کرده بود , می توانست در 47 سالگی خود , بازنشسته شود. ولی بازنشسته نشد. زیرا او نیز نگران این مساله بود ,همان گونه که من نگران آینده بچه هایم هستم. او می دانست که دنیا عوض شده , ولی نوع آموزش و تحصیل , همزمان با آن تغییر نکرده است!! به نظر رابرت , کودکان , سالهای عمرشان را صرف آموزش نظام تحصیلی کهنه ای می کنند. چیزهایی به آنان آموزش داده می شود که در زندگی هرگز آز آنها استفاده نمی کنند و آنان را برای دنیایی آماده می سازد که دیگر وجود ندارد.
او می گوید : (امروزه خطرناک ترین توصیه ای که به بچه ات می کنی این است که مدرسه برو و با معدلی بالا مدرک بگیر تا صاحب شغل درست و حسابی و با تضمینی شوی. این توصیه دیگر قدیمی شده و اندرزی مفید نیست. واقعا اگر می توانستی ببینی که در آسیا , اروپا و آمریکای جنوبی چه می گذرد, حتما تونیز , مثل من نگران می شدی.)
او اعتقاد دارد که این توصیه بدآموزی است (زیرا اگر دوست داری که فرزندت از تامین مالی در آتیه برخوردار باشد او نمی تواند طبق اصول قدیمی , خود را به دست قضا و قدر بسپارد و این کاری بسیار خطرناک است.)
از او پرسیدم که منظورش از (قواعد و اصول قدیمی و کهنه) چیست ؟
او گفت : (آدم هایی مثل من , طور دیگری وارد عمل می شوند که با روش شما متفاوت است. زمانی که شرکت معظمی اعلام می کند قصد دارد از تعداد کارکنانش بکاهد چه اتفاقی می افتد ؟ )
پاسخ دادم : (مردم از کار بیکار می شوند , خانواده ها آسیب می بینند و عدم اشتغال و بیکاری ها افزون می شود.)
(خب , درسته ولی برای آن شرکت چه اتفاقی می افته , به ویژه اگر یک شرکت سهامی عام در بازار بورس باشه ؟)
گفتم : (معمولا وقتی چنین چیزی اعلام می شود , قیمت سهام افزایش می یابد. وقتی که شرکتی هزینه های کارگرانش را تقلیل می دهد , چه به دلیل استفاده از دستگاههای خودکار یا بطور کلی , حقیقتا در جهت تقویت و تحکیم نیروی کارگر مورد پسند بازار است.)
او گفت : (درسته و زمانی که قیمت سهام افزایش پیدا می کند , آدم هایی نظیر من که سهامدارند , ثروتمند تر می شوند. منظورم از برقراری قواعد متفاوت این است که کارمندان و کارگران می بازند و مالکان و سهامداران برنده می شوند.)
رابرت نه تنها تفاوت کارگزار و کارمند را توصیف می کرد بلکه فرق میان داشتن اختیار سرنوشت خود و یا وادادن و تسلیم شدن به دیگران را نیز به خوبی ادا می کرد.
من گفتم : (ولی درک این امر که چه وضعی پیش می آید , برای اکثریت مردم دشوار است. آنان تنها تصور می کنند که این منصفانه نیست.)
او گفت : (به همین دلیل , احمقانه است که به کودکی تاکید کنیم (تحصیلات خوبی داشته باش). واقعا احمقانه است که تصور کنیم سیستم تحصیلی مدرسه و دانشگاه , بچه های ما را برای رویارویی با دنیایی که پس از فارغ التحصیلی در پیش دارند , آماده خواهد کرد. هر کودکی به آموزش بیشتری نیاز دارد. آموزشی متفاوت. و آنها احتیاج دارند که قواعد و قوانین را بدانند. مجموعه قواعد و قوانینی متفاوت. قواعد و قوانینی در مورد پول وجود دارد که ثروتمند با آن سروکار دارد و قواعدی دیگر نیز هست که 95 درصد جمعیت طبق آنها عمل می کنند و آن تعداد قواعد را در منزل و مدرسه یاد می گیرند. پس امروزه به این دلایل, کار خطرناکی است که به فرزندان خود توصیه کنیم (خوب درس بخوان و کار خوبی گیر بیاور) امروزه , بچه نیاز به آموزش مجرب تری دارد و سیستم جاری و متداول فعلی , نمی تواند باری را به مقصد برساند. اهمیتی نمی دهم که نظام کنونی چند تا رایانه در کلاس ها می گذارد و یا هزینه ای که دانشگاهها می کنند , چقدر است, با نظام آموزشی چگونه می تواند مطلبی را که خود نمی داند , آموزش بدهد؟)
بنابراین , والد چگونه می تواند چیزی را که مدرسه یاد نمی دهد , به کودکانش بیاموزد؟ شما حسابداری را چگونه به کودک یاد می دهید ؟ آیا آنان خسته نمی شوند ؟ و آیا شما , در مقام والدی که از خطر کردن بیزارید , چگونه می توانید سرمایه گذاری سرمایه گذاری را به آنان یاد بدهید ؟ بجای اینکه به بچه هایم یاد بدهم احتیاط به خرج بدهند و دست به عصا راه بروند , به این نتیجه رسیدم که بهترین کار این است که به آنان یاد بدهم هشیار باشند و با زیرکی وارد عمل شوند.
از رابرت پرسیدم : (بنابراین , چگونه می توانید در مورد پول و همه مسایلی که درباره آنها صحبت کرده ایم به کودکی آموزش بدهید؟ و چگونه می توانیم درک این مطالب را بویژه به پدر و مادرانی که خودشان بدرستی آنرا درک نمی کنند , تفهیم کنیم ؟)
او پاسخ داد : (در این مورد کتابی نوشته ام)
پرسیدم : (کجاست ؟)
پاسخ داد : (در رایانه ام. این نوشته سال هاست که به صورت مطالبی پراکنده ثبت شده است. گاهی چیزهایی به آن اضافه می کنم ولی هرگز فکرش را نکرده ام که همه را در مجموعه ای گردآوری کنم. پس از اینکه کتاب هایم جزو پر فروش ترین کتاب ها شدند , شروع به نوشتن آن کردم , ولی این نوشته جدید را هرگز به پایان نرساندم و هنوز به صورت مطالب پراکنده و نکته های کوتاه است. )
و این کتاب به صورت تکه هایی ثبت شده است. موضوعی که رابرت در داستان دو پدر (پدر پولدار و پدر بی پول) پی می گیرد , موضوع استعدادهایی است که او در طول زندگی آنها را توسعه داده است. او با مقایسه این دو گونه نتیجه مهمی می گیرد. این کتاب را من گردآوری و ویراستاری کرده ام. لطفا هر حسابداری که این کتاب را مطالعه می کند معلومات دانشگاهی خود را بطور موقت کنار بگذارد و حواسش را فقط به نظریه هایی معطوف سازد که رابرت به آنها اشاره می کند. اگرچه اغلب حسابرس ها اصول بنیادین حسابداری تایید شده را دقیقا زیر سوال می برند ! آنها از بینش و آگاهی مفیدی در جهت مسیر سرمایه دار های حقیقی آگاه می شوند که چگونه تصمیم هایی را که در امر سرمایه گذاری خود می گیرند , مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد