پولدار شدن آنقدر لذت شیرینی است که بعضیها حتی خوابش را میبینند. رؤیای میلیونر شدن، خانههای بزرگ، ماشینهای آخرین مدل و حساب بانکی پر و پیمان همیشه در گوشه ذهن همه ما وجود داشته است. همه ما میخواهیم پولدار شویم؛ اما چرا نمیشویم؟ تا به حال پیشآمده است که وقتی فهرست افراد پولدار منتشر میشود، خود را میان آنها تصور کنید؟ تا به حال فکر کردهاید چرا شما در این فهرستها جای بیل گیتس، کارلوس سلیم اکلو یا وارن بافت نیستید؟ حتماً میخندید و میگویید این خواب و خیالهای نشدنی حتی ارزش فکر کردن را هم ندارد. اص?اً شاید به همین علت که حتی تصورش را هم غلط میدانید، تا به حال پولدار نشدهاید. دکتر علی شاهحسینی در این مقاله پاسخ بسیاری از پرسشهای ما را درباره این که چرا پولدار نمیشویم، دادهاند.
وقتی از اطرافیان خود میپرسید چرا پولدار نمیشوند، بلافاصله به شما جواب خواهند داد: «پول کجاست؟». به عقیده بیشتر آنها این پول است که پول میآورد. در واقع، من اگر پولدار نمیشوم به این علت است که پول اولیهای را ندارم تا با آن کاری کنم یا تجارتی انجام بدهم که به آن اضافه شود. اما این نوع تفکر مانند بعضی از ضربالمثلهای ماست که به عقیده من، دیگر برای این دوران صدق نمیکند. برای مثال، ضربالمثل معروف «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!». برداشت ما از آن در این دوره دیگر آن کاربرد اصلیاش را ندارد؛ یا همین مثال ?ول، پول میآورد به نظر من دیگر صدق نمیکند. در واقع، آدمی که پولدار نمیشود باور پولدار شدن را ندارد و باید باورش تغییر کند. یعنی خودکمبینی و احساس ضعف در خود، باعث شده است فکر کند که هیچوقت پولدار نمیشود؛ چون این باور در او ایجاد شده که به علت نداشتن پول دیگر پولدار نمیشود؛ بنابراین، به آن فعل «خواستن» فکر نمیکند.
همیشه شنیدهایم که خواستن، توانستن است. به نظر من، درستترش خواستن، برخاستن، توانستن است. حتی به شکل نگارش برخاستن هم نگاه کنید؛ در آن یک الف کشیده است که میتواند تعبیری از بلند شدن و قد کشیدن خواسته ما باشد. یعنی وقتی میخواهیم، باید بلند شویم و حرکتی بکنیم تا اتفاقی بیفتد. بنابراین، برای پولدار شدن باید اول آن باور خواستن باشد. یعنی ذهن ما آماده و مثبت باشد. هدفگذاری کاملی داشته باشیم. این هدفگذاری باید کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت باشد. بعد از آن باید ابزارها را در نظر بگیریم. ابزارها همان امکانات و?روابط ما هستند؛ افراد اطرافمان که با آنها نشست و برخاست داریم و مراوده میکنیم و تأثیری که آنها بر رفتار و اندیشه ما دارند.
ترس و نگرانی یک مسئله ریشهدار است. برای پولدار شدن باید تفکر وجودی خودمان را عوض کنیم. آمار نشان میدهد بیش از 95 درصد افرادی که امروز بر قله ثروت و شهرت ایستادهاند، سبقه فقر و نداری داشتهاند. آنها از خانوادههایی آمدهاند که پایه قوی مالی نداشتند؛ اما چیزی در وجودشان بود به نام مدیریت مالی که آن را به عنوان شم اقتصادی هم میشناسیم. این آدمها همانهایی هستند که وقتی نوجوان بودند، به آنها میگفتند خلاق و شجاع هستند، دست به خاک میزنند طلا میشود یا به تعبیر خودمان، طرف «کاسب» است. تمام این ویژگیها امر?ز در همان واژه شم اقتصادی و داشتن مدیریت مالی خلاصه شده است.
وقتی صحبت از آدمهای اطراف ما میشود، به نکته بسیار مهمی میرسیم که محیط بر ما تأثیر زیادی میگذارد. شناسایی آنهایی که به ما انرژی مثبت و منفی میدهند در این مسیر اهمیت زیادی دارد. شاید برایتان عجیب باشد؛ اما حتی آدمهایی که با آنها شوخی میکنیم بسیار مهم هستند. وقتی زندگینامه افراد موفق و پولدار را میخوانیم، میبینیم روزی به شوخی به دوست خود گفته بودند که من یک روز فلان خط هوایی را راهاندازی میکنم؛ یا مثلاً فلان کارخانه را میخرم و بعد از چندین سال واقعاً این کار را کردهاند. نکته مهم این است که حتی ?وخی این آدمها در آنها ایجاد باور میکند، چه برسد به آن شخصی که تفکر جدیاش میل به پولدار شدن است.
کسی که مدیریت مالی دارد، هیچوقت نمیگوید درآمد من کم است. این فرد به جای حساب ثروتش، سرمایهاش را حساب میکند. ثروت همان پول یا چیزهای ملموسی است که میتوان خرید و فروش کرد. اینجا فرد باید از خودش بپرسد که چه سرمایههایی دارد. برای مثال، دوستانی دارم که میتوانند به من کمک کنند تا کسب و کاری راهاندازی کنم؛ اقوامی دارم که به من انرژی مثبت میدهند و مرا تشویق میکنند که جلو بروم؛ دانشی دارم که به من کمک میکند فلان ریسک یا معامله را انجام بدهم؛ و همه اینها سرمایههای من هستند. ما اگر آدمهای ثروتمندی نیستی?، اما سرمایه داریم. ولی نمیتوانیم سرمایهمان را به پول تبدیل کنیم. علت این است که آن ویژگی مدیریت مالی را نداریم. یک مدیر مالی میتواند سازماندهی کند، بودجهبندی کند، بازخورد بگیرد، برنامهریزی کند و... اگر من توانایی و مهارت مدیریت بر خود داشته باشم، میتوانم برای مسیر ثروتمند شدن یک برنامهریزی انجام دهم. بخشی از این ماجرا برمیگردد به این که از آدمهای مناسبی استفاده کنم و با به خدمت گرفتنشان نه به قصد سوء استفاده، بلکه به قصد بهرهگیری برد برد برای هر دو طرف، یک سینرژی یا همافزایی ایجاد کنم تا برآی?دی به نفع همه داشته باشد.
گروهی از افرادی که همیشه مینالند و شکوه میکنند، قاعدتاً به مرحله ثروتمندی نمیرسند. وقتی تصویر خودمان را در آینه یک آدم بدبخت میبینیم، نمیتوانیم به خوشبختی برسیم. آدمی که با دیدن یک متکدی کنار خیابان فوراً به این فکر میکند که نکند من هم یک روز به این حال و روز بیفتم، تکلیفش مشخص است؛ در حالی که کنار آن آدم متکدی یک ماشین چند صد میلیونی در حال عبور است و فرد اصلاً آن را نمیبیند که بگوید نکند من یک روز صاحب چنین اتومبیلی بشوم. میخواهم بگویم چرا ما همیشه این «نکند یک روزیها» را در سطح پایین میبینیم؟ ?گر در جایی باشیم که بالا قله و پایین دره باشد، 90 درصد آدمها به خودشان میگویند نکند بیفتم پایین! تنها 10 درصد آدمها از خودشان میپرسند چطور میشود رفت آن بالا!
یکی از مشکلات این است که ما عمدتاً میخواهیم همه کارها را خودمان انجام دهیم. ممکن است بگویید من هیچوقت نمیتوانم پولدار بشوم. به شما میگویم که بله؛ «من» هیچوقت نمیتوانم، اما «ما» میتوانیم. یک مثال ساده این است که من به تنهایی نمیتوانم بیش از 50 کیلوگرم را بلند کنم؛ اما با همکاری شخص دیگری بیش از 100 کیلو را هم میتوانیم بلند کنیم. در مسائل مالی برای رسیدن به پول و ثروت هم همین است. اگر تنها به خودمان اتکا کنیم، در جایی گیر خواهیم افتاد که نتیجهاش میشود تفکراتی مانند «نمیشود»، «نمیتوانم»، «اینها ?مه داستان است» و «در کتابها مینویسند» و... ما در کنار هم میتوانیم به نتیجههای بسیار خوبی برسیم.
ما پولدار نمیشویم؛ چون اصول اولیه را بلد نیستیم. یکی از این اصول مدیریت شراکت است. مثلاً ما با دوست یا فامیل شراکتی به هم نمیزنیم؛ چون میترسیم فردا دردسر بشود؛ در حالی که اگر بلد باشیم هرگز به مشکلی نمیخوریم. مثلاً در خانواده و فامیل شما باید از هر شخصی از ویژگی خوبش استفاده کنید. بگویید فلانی دانش خوبی دارد، دیگری روابط عمومیاش بالاست، آن یکی پول دارد و... اینها را کنار هم بگذارید و به فکر تشکیل مجموعهای باشید که برای همگی سوددهی داشته باشد. اما این اتفاق نمیافتد؛ چون مدیریت بر خود را بلد نیستیم و?نمیتوانیم بر احساسات خود کنترل درستی داشته باشیم. آدمهای دور و برمان صفتهای مختلف دارند؛ اما ما فقط با یک صفت و برچسب آنها را میشناسیم. مثلاً اگر کسی اخلاقش تند است، فقط همان را میبینیم و 50 تا ویژگی خوب دیگرش را نمیبینیم. با نگاه اینچنینی نمیتوانیم آدمها را کنار هم داشته باشیم و از این شراکت که میتواند به نفع همهمان باشد استفاده کنیم. در نتیجه، به پول بیشتری هم نمیرسیم.
ممکن است سؤال کنید گاهی از بعضیها حمایت شده است تا بتوانند پیشرفت کنند و به مراحل خوبی از ثروتمند شدن برسند. من میگویم هیچکس هیچوقت پیدا نمیشود که از ما حمایت کند. من باید از سرمایه خودم یعنی سختکوشی، صداقت، اعتمادسازی و... استفاده کنم تا حمایت دیگران را جلب کنم. این مثل بازاریابی درست برای جلب نظر مشتری است. این من هستم که باید حمایت دیگران را جلب و جذب کنم. وقتی شما در کارتان درست، روراست، پرتلاش، خلاق و... باشید، یقین بدانید همه آدمهای دور و برتان میتوانند همان «حاجی بازاری»ای باشند که قرار است ?ست شما را بگیرند. اگر دست ما را نمیگیرند، به دو علت است. یا ما دستمان را دراز نکردهایم یا اگر این کار را کردهایم، تنها برای سوءاستفاده و کندن از آنها دراز کردهایم. همیشه در دنیا کسانی برای یاری رساندن وجود دارند. یک مثال ساده بزنم. شما در حال عبور از خیابان هستید که متوجه میشوید خودرویی در جوی آب افتاده است. شاید به راهتان ادامه بدهید و کاری نکنید؛ اما به محض آن که طرف از شما کمک بخواهد، پیشقدم میشوید. مسئله مهم همین است که من و شما از دیگران کمک نمیخواهیم؛ چون فکر میکنیم معنای آن گدایی است. ب?یاری از اوقات افراد کمک نمیخواهند که مبادا روزی از آنها کمکی خواسته شود.
گاهی افراد به دنبال بهانههایی هستند تا همه تقصیرها را به گردن دیگران بیندازند و همیشه خانواده بخشی از این ماجراست؛ یعنی فرد والدینش را مقصر میداند. در دنیای پر از تکنولوژی امروز دیگر نقش تربیتی والدین به پررنگی قدیم نیست. یک بچه 4 ساله امروز بخش عمده و شاید 70 درصد زمانش را با تکنولوژی میگذراند؛ در حالی که یک بچه 4 ساله دیروز عمده وقتش را با مادر یا پدرش میگذراند. بنابراین، همیشه نمیتوان تمام تقصیرها را به گردن پدر و مادر انداخت. اگر به علت تربیت خانوادگی آدم حسابگری نبودیم که شم اقتصادی داشته باشیم، ?اید خودمان را باز تربیت کنیم و از حالا روی نسل بعدی و بچههایمان درست کار کنیم. متأسفانه ما نمیتوانیم قالب شکل گرفتهمان را ذوب کنیم و دوباره خودمان را شکل بدهیم. این تغییر کلی بسیار سخت است. یعنی حالا از خودمان یک آدم خلاق، حسابگر، خوشبین، اهل کار و... بسازیم. این واقعاً دشوار است. بهتر است گامهای کوچکی برداریم و رفتهرفته خودمان را عوض کنیم. حضور در دورههای آموزشی بر 10 تا 20 درصد آدمها تأثیر میگذارد و ما باید بخواهیم جزو آن 20 درصد باشیم که میخواهند تغییر کنند. همیشه خواص در دنیا لذت میبرند و م? باید بخواهیم جزو خواص باشیم که این افراد بسیار انگشتشمار هستند.
روشهای تربیتی باعث شکلگیری ویژگیهایی در ما میشود که مجموع آنها شخصیت ما را شکل میدهد. در واقع، همان مسائل رفتاری است که به آن وابسته شدهایم و عادات ما هستند. عادتها جزئی از وجود ما هستند، تا جایی که اگر عادتی را از ما بگیرند حتی اگر بد هم باشد، آرامش ما به هم میریزد. در ماجرای مالی، شکل خرج کردن یا پسانداز پول هم جزوی از عادات ماست. وقتی به باشگاه بدنسازی میروید و تنها روی بازوها کار میکنید، بازوها رشد میکنند و باقی بدن رشدنکرده میماند. در باشگاه خانواده و محیط رشد زندگی ما را اینطور پرورش د?دهاند که وام نگیر، قرض نده، ریسک نکن، شریک خوب نیست و... تکرار اینها باعث شده است که مانند آن تمرین بازوها بشود؛ یعنی نمیتوانیم بازوها را یکشبه لاغر کنیم. باید قسمتهای دیگر بدن را رشد بدهیم تا از حجم بازوها سبقت بگیرند؛ یعنی تفکرات مالیمان را رشد بدهیم. مثلاً اگر به من طی سالها گفته شده است همه کلاهبردارند، به جای حذف این باور، باید به سمت معاملات کوچک و متعدد بروم تا به این نتیجه برسم که اینطور هم نیست؛ یعنی آنقدر معامله کنم تا آن باور قبلی کمرنگ شود. برای پولدار شدن به جای حذف تفکر شکل گرفتهمان?که ما پولدار نمیشویم، باید کارهایی را انجام بدهیم که بازدهیشان کمکم ما را به سمت و سویی ببرد که حس کنیم ما هم میتوانیم. این تغییرات را باید از ابعاد کوچک شروع کنیم و نتایج را ببینیم تا به تغییرات بزرگ برسیم. همانطور که میگویند، رم یکشبه ساخته نشده است. هیچکس هم یکشبه پولدار نمیشود. آمار نشان داده است تنها 2 تا 3 درصد افراد پولدار یکشبه پولدار شدهاند که باز آمار میگوید بیش از نیمی از آنها نمیتوانند پولدار بمانند. مهم پولدار ماندن و پولدار زندگی کردن است.
به چاپ رسیده در نشریه شماره: 44
تاریخ انتشار: ۰۱ / فروردین / ۱۳۹۳
http://www.ayandeh-roshan.com/magazin/GoodLife/1303