بلکه سرچشمهی این تحول را به حدود چهار دههی قبل در سال 1971 میبرد و اقدام ریچارد نیکسون را مبنی بر حذف طلا از پشتوانهی دلار آمریکا سرآغاز روزگار جدید برمیشمارد و کاهش روز به روز ارزش پول را نتیجهی مستقیم این رویه میداند. البته در میان مضراتی که برمیشمارد این یکی را نمیگوید که آمریکا با اتکا به این تصمیم، حدود چهل سال است که به کشورهای مختلف، کاغذ-پارهای به نام دلار میدهد و به جایاش کالا میگیرد.
اما در مورد ویژگیهای دنیای جدیدی که جناب کیوساکی برمیشمارد، اگر خوانندهی آثار او بوده باشید، میدانید چهها هستند. این که دیگر، تحصیلات آکادمیک و استخدام در یک شغل با حقوق بالا، جوابگوی زندگی در دوران حاضر نیست و باید از سمت کارمند و خویشفرمای چهارراه پولسازی جناب کیوساکی به سمت دیگر آن که سرمایهگذاری و تجارت است مهاجرت کنید. اما حتی آنها که خوانندهی دائمی آثار کیوساکی بودهاند با من همعقیده هستند که این کتاب کیوساکی، یک طرف و کتابهای دیگر او حتی پدر پولدار، پدر بیپول، طرف دیگر. اما چرا چنین نوشابهی بزرگی برای این کتاب باز میکنیم؟
علت را باید در همان پنج کلیدی جست که رابرت کیوساکی در کتاب خود توضیح میدهد. شاید بتوان این کتاب را مانیفست کیوساکی دانست که در آن، تئوریهای 12-10 سالهاش را در کتابهای مختلفی که نگاشته است در قالب پنج کلید طلایی توضیح میدهد. قبول که با کتابهای دیگر کیوساکی، شناخت جامعی از رفتارهای هرکدام از دو پدر پولدار و بیپول به دست میآوریم.
اما همهی اینها در اغلب کتابهایی که از کیوساکی خواندهایم در حد تئوری باقی میماند و مثلا روشن نمیشود که نگاه دقیق کیوساکی به سرمایهگذاری در ملک و املاک چگونه است یا وقتی میگوید جریان نقدینگی ایجاد کنید، لُپ کلاماش دقیقا چیست. کتاب هوش مالی کیوساکی، منظومهی فکری او را تکمیل میکند و شاید این که میگویم اغراق باشد اما به نظر من اگر بعد از خواندن این کتاب، نخواستید کتاب دیگری از کیوساکی بخوانید، چیز زیادی از دست ندادهاید. مگر اینکه بخواهید جزئیات دیدگاههای کیوساکی را دربارهی مثلا سرمایهگذاری در بازار طلا دریابید که آن، حکایت دیگریست. اما این پنج کلید یا پنج راه بزرگ کیوساکی چیست؟
کلید اول، همان چیزیست که خیلیها دنبالاش هستند؛ یعنی درآمد بیشتر. اصلا شاید خیلیها این را تنها راز ثروتمندی میدانند. اینکه در جایی قرار بگیری و کاری بهدست بیاوری که پرپول باشد و سیل پول را به جیب سرازیر کند. احتمالا وقتی از کیوساکی میشنوید که باید پول بیشتری دربیاورید، یکراست میروید سراغ اینکه اضافهکار بایستید و صبح تا شب کار کنید تا درآمد آخر ماهتان سر به فلک بگذارد. اگر در چنین خیالاتی هستید باید بگویم که غلط اندر غلط عمل کردهاید. منظور کیوساکی از حصول درآمد بیشتر، این نیست که بیشتر تلاش کنید بلکه میگوید هوشمندانه تلاش کنید.
منظور از هوشمندانه تلاشکردن را میتوان به کاشتن دانهها تعبیر کرد. همان دانههایی که بعد از مدتی از کاشتشان، اندکاندک شکوفا میشوند و صاحب این دانهها را از این دوراندیشی خود بهرهمند میسازد. اگر در پی درآمد بیشتر هستید باید دنبال توسعهی کسبوکار خودتان باشید نه اینکه بخواهید در چندجای دیگر هم استخدام شوید و از خودتان آنقدر کار بکشید که دیگر، توانی برای لذتبردن از پول باقی نماند.
اما ماجرا فقط لذتبردن نیست که این کمترین و کمترین است. اصل قصه مربوط میشود به همان سال کذایی 1971 و اقدام کذاییتر ریچارد نیکسون که نتیجهاش این بود که شاخصهای اقتصادی را در کوتاهمدت بالا برد و در بلندمدت، دچار دردِ بیدرمان کرد. حالا این چهربطی دارد به افزایش درآمد و جریان درآمدی. واقعیت این است که با برداشتهشدن پشتوانهی طلایی دلار، حقوق و متعاقب آن پساندازکردن حقوق و... تنها کاری که میکند این است که پول را روزبهروز بیارزشتر میکند و تنها چاره، توسعهی کسبوکار شخصیتان و سرمایهگذاری در جاهاییست که جریان نقدینگی ایجاد میکند.
در واقع اگر میخواهید توصیههای جناب کیوساکی را بهکار ببندید باید دنبال کسبوکار خودتان باشید. نه، دنبال استخدامشدن و حقوق بالا و این حرفها. جان کلام این است که باید فروشندگی بیاموزید. همان که لازمهی ایجاد یک کسبوکار و موفقشدن در آن است. اینجوری هم هوش مالی خود را افزایش دادهاید، هم متعاقب آن، سیل پول را روانهی جیبتان کردهاید.
کلید دوم در مورد راههای نگهداری از پول است. در اینجا باید با شرایط اقتصادی اجتماع خود آشنا باشید و معلوم است که آشناشدن با آن نتیجهای جز افزایش هوش مالی دربرندارد. باید قوانین مالیاتی را خوب بشناسید و با مفهومی به نام تورم و اینکه پولتان را چگونه بیارزش میکند آشنا باشید. خیلیها که از تورم در اقتصاد مینالند اگر بپرسی این تورم، ناشی از چیست یا چه اثری بر پساندازهایتان دارد باور کنید جواب درست و حسابی برای این قضیه ندارند.
نمونهاش این است که میگویند اگر قیمت بنزین و آب و برق و گاز افزایش نیابد آنوقت تورمی وجود نخواهد داشت و فکر میکنند انجماد قیمت این اقلام، راه مبارزه با تورم است. ولی دیدهایم که این راهکارها که ناشی از کماطلاعیست چه بلایی سرِ اقتصاد یک اجتماع میآورد. در واقع هوش مالی شمارهی دو در این خلاصه میشود که عناصر موثر بر ارزش پولتان را شناسایی کنید که اگر این یکی را خوب بشناسید یک راز مهم را که همان محافظت از پولتان است، دریافتهاید و این، کم، درک و دریافتی نیست.
هوش مالی شمارهی سه، ملزوم هوش مالی شمارهی یک است. این که یاد بگیرید پولتان را درست، بودجهبندی کنید. درست، بودجهبندیکردن پول به چه معناست؟ اگر به توصیهی قدیمی معروف گوش کنید این است که باید طبق پولی که دریافت میکنید خرج کنید که اگر جز این باشد مصداق همان شعر معروف شدهاید که میگوید: «بر احوال آن مرد باید گریست که دخلاش بُوَد نوزده، خرج بیست.» اما از نظر کیوساکی دورهی این حرفها گذشته است و حالا باید نه تنها بر احوال آن مرد گریه کرد که خرجاش به بیست رسیده است که باید بر احوال مردی هم که دخل و خرجاش جور است و هر دو نوزده است، قطرات اشکی از دیده چکاند.
اگر مردی که خرجاش بیست است، خیلی زود متوجه اوضاع درهماش میشود، ماجرای مردی که دخلوخرجاش را تراز کرده است، حکایت آن بیماری و مرضی میشود که یکدفعه بعد از مدت مدیدی که اوضاع، جور به نظر میرسید خودش را نشان میدهد و چه نشاندادنی. بیماری، تمثیلی از تورم است و وقتی معلوم میشود که ارزش پول آن مرد را خورده است و بعد از چند سال که مرد نوزدهی، مسیر رفتهاش را مینگرد متوجه میشود که به مقصدی جز افلاس نرسیده است و حالا باید سرِ پیری ریل عوض کند و راه دیگری بجوید که اگر نشدنی نباشد خیلی سخت است.
راهحل کیوساکی این است که سرمایهگذاری و پسانداز را در سبد هزینهها قرار دهید. اینطور نباشد که بخواهید بعد از اینکه همهی هزینههایتان را پرداخت کردید، اگر چیزی اضافه ماند آن را پسانداز کنید. میدانیم که در اغلب مواقع، این پساندازکردنها به جایی نمیرسد و خرج، روز به روز آنقدر زیاد میشود که اگر آخر ماه پول، کم نیاورید هنر کردهاید. دیگر چه رسد به اینکه بخواهید از سرریز آن پسانداز هم بکنید.
وقتی سرمایهگذاری را در سبد هزینههایتان میآورید آنوقت است که دنبال درآمدزایی بیشتری میروید؛ چون از سرِ ماه متوجه شدهاید با پولی که سرمایهگذاری هم از آن به عنوان هزینه کسر شده است، چیزی نمیماند که بخواهید درست و حسابی زندگی کنید. اینجاست که میگوییم هوش مالی شمارهی 3و1 به هم ربط پیدا میکنند.
حکایت در مورد هوش مالی شمارهی چهار هم مثل سومیست. با این تفاوت که ملزوم هوش مالی شمارهی دو است. هوش مالی شمارهی چهار از تقویت پول سخن میگوید. برای این کارهم باید با جریانها و وقایع حاکم بر اقتصاد اجتماعتان آشنا باشید و بدانید که اگر بخواهید ارزش پولتان را افزایش دهید و از تورم مصون بمانید باید سراغ چه بروید. مثلا یک شهروند ایالات متحده باید از جریان سال 1971 مطلع باشد و بداند که سرمایهگذاری در هریک از گزینههای مختلف چه تبعات منفی یا مثبتی دربردارد. خودِ کیوساکی از سرمایهگذاریهایاش دنبال افزایش جریان نقدینگیست.
به این معنا که سرمایهگذاریهایاش باید ماهانه پولی را وارد جیب او کنند. نه اینکه پولی را از جیب او خارج سازند. خانهای که میخرید تا اجارهاش دهید حکم چنین سرمایهگذاری را پیدا میکند. اما خانهای که میخرید تا در آن اقامت کنید اصلا چنین وضعیتی ندارد و دائم، از جیب شما پول بیرون میآورد.
هوش مالی شمارهی پنج، مصداق بارز این شعر معروف مولاناست: جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه را افزون خبر جاناش فزون/ اقتضای جان چو ای دل آگهیست/ هر که آگهتر بُوَد جاناش قویست. حالا اگر در عصر مولانا آگاهی و باخبری اینقدر اهمیت داشته باید بگوییم در عصر حاضر که به آن عصر اطلاعات میگویند چه اهمیتی پیدا کرده است. هوش مالی شمارهی پنج، در مورد همین است. این که اطلاعات مالی خود را هر روز افزایش دهید و این فقط شامل اطلاعات مالی نیست که همهی چیزهایی را در برمیگیرد که به تقویت کسبوکار شما میانجامد. از برندسازی و تکنیکهای فروش بگیرید تا شناخت مسیر تکنولوژی و تحول بازار کالاها به واسطهی آن. این، جوهرهی هوش مالی در عصر حاضر است که از اهمیتاش همین بس که وقتی عمیق، درکاش کنی متوجه میشوی که از بهرهی هوشی عادی که خیلیها دنبالاش هستند بسیار مهمتر شده است.
حرف حساب
جیم وانگ:کتاب افزایش هوش مالی رابرت کیوساکی کتاب خوبی است. خوب از آن جهت که تصویر مالی خوبی ارائه میدهد که میتواند تصوری را که ما نسبت به پول داریم و همچنین تاثیری را که پول بر زندگی ما می گذارد به کلی متحول کند. او در این کتاب درباره هوش مالی صحبت میکند و این که چگونه سیاستهای مالی نیکسون در سال ۱۹۷۱ قوانین پولی را در جهان تغییر داده است. نمیخواهم در این نوشته بگویم که حق با اوست، بلکه هدفم این است که بگویم سوالاتی که او مطرح میکند فارغ از اینکه جواباش چیست ارزش فکرکردن دارد. به طور کلی انسان نباید بدون بررسی کامل هرچیزی آن را قبول کند. کتاب کیوساکی هم از این قاعده مستثنی نیست.
ادامه گذشته
پل گلکر:اعتراف میکنم که یکی از طرفداران سرسخت کیوساکی هستم و با استفاده از اصول و راهنماییهای او پول خوبی به جیب زدهام. اما این کتاب او چیز جدید زیادی برای گفتن ندارد و همه حرفهایش تکرار کتابهای گذشته است.
در کتاب چند توصیه است که به کار میآید، توصیههایی مثل: جهان دیگر روی پول نمیچرخد، واسطهای برای معاملات که پشتوانه آن طلا و نقره و دیگر داراییها است، بلکه مبنای معاملات جهان ارز است، که واسطهای خیالی است که بر مبنای بدهی و بدهبستانهای بانک مرکزی تعیین میشود. هر ارزی هم در نهایت به سوی ارزش واقعیاش پیش میرود: صفر. پس نباید ارز را به عنوان دارایی ذخیره کرد .
عصر شکارچیان
دراین دوره، طبیعت ثروت زیادی عرضه میکرد و قبایل یا دنبال غذا میگشتند یا از طریق چارپایان نیازهای خود را تامین میکردند. اگر شخصی شکارکردن بلد بود، به بقای خویش ادامه میداد. اگر کسی شکارکردن بلد نبود، محکوم به مرگ بود. قبیله درواقع امنیت اجتماعی بود. از نگاه اجتماعی-اقتصادی همه یکسان بودند. رئیس قبیله نسبت به بقیه عمر بیشتری میکرد. شاید برای اینکه قبل از همه و بیشتر از بقیه میخورد و همسران بیشتری داشت. از نظر مالی، فقط یک طبقه ازافراد درجامعه وجود داشت. همه فقیر بودند.
عصر زمینی
وقتی که بشر یاد گرفت که چگونه تخم گیاهان را در زمین بکارد وحیوانات را رام کند، زمین ثروتمند شد. شاه و ملکه مالک زمین بودند ودیگران روی زمینها کار میکردند و مالیات میپرداختند. واژه “Real Estate” به معنای املاک ومستغلات اگر کلمه به کلمه معنی شود به معنای املاک خاندان سلطنتی است. با حضورحیوانات اهلی، شاهان میتوانستند سوار اسب شوند و دهقانان پیاده میرفتند. دهقانان هیچ چیزی نداشتند. ازنظر اجتماعی اقتصادی تنها دو گروه ثروتمند و دهقان وجود داشتند.
عصرصنعتی
کریستف کلمب و کاشفان دیگر سراغ تجارت و کشف زمینها و منابع طبیعی رفتند. عصر صنعتی آن زمان آغاز شد. درعصرصنعتی منابعی همچون نفت، مس، مرداب و لاستیک جزو ثروت محسوب میشدند. دراین دوره ارزش املاک تغییریافت. درعصرزمینی، زمین میبایست بارور میشد تا پرورش حیوانات را میسرسازد. درعصر صنعتی زمین غیرکشاورزی دیگر ارزش نداشت. ازنظر اجتماعی اقتصادی یک طبقه جدید به نام طبقه متوسط شکل گرفت. سه گروه از افراد به صورت ثروتمند، طبقه متوسط و فقرا وجود داشتند.
عصر اطلاعات
این دوره با اختراع کامپیوترهای دیجیتالی شروع شد. درعصر اطلاعرسانی، اطلاعاتی که تکنولوژی تاثیر قابل توجهی دارد و به معنای ثروت تلقی میشود و منابع اقتصادی فراوان همگی در امر تولید ثروت سهیم هستند. به عبارت دیگر، بهای لازم برای ثروتمندشدن کاهش یافته است. برای اولینبار درتاریخ ثروتاندوزی برای همه، صرفنظراز اینکه اشخاص در کجای دنیا زندگی میکنند، فراهم شده است. ازنظراجتماعی-اقتصادی، حالا چهار گروه از مردم وجود دارند. فقرا، طبقه متوسط، ثروتمندان و خیلی ثروتمندها.